بدون عنوان
جمعه به مامان عصمت گفتیم که آش درست کنه و مامانی هم دست به کار شد و بساط آش رو پهن کرد و تا ساعت ٨ درگیر بود. وقتی آش آماده شده یک بشقاب برای من و کیانا ریخت که بخوریم و کیانا چنان با لذت آش می خورد که قیافش دیدنی بود و بعد از اینکه تموم شد گفت: آخیش خدا، من این قدر هوس آش خمیر کرده بودم، گفتم خدایا مامان عصمتم پول نداره خرج کنه آش درست کنه و من و مامانی و دایی حسین و دایی علی کلی قدر قربون صدقش رفتیم. ...